آل سعود
آلِ سُعود، سلسلهای منسوب به سعودبن محمدبن مِقْرِن که از ۱۱۴۸ق/۱۷۳۵م به بخشی از جزیرۀ عربستان فرمان رانده است و اکنون نیز بر کشور عربستان سعودی که نام خود را از آن سلسله بر گرفته، فرمان میراند. فرنگیان این نام را سَعود مینویسند و می خوانند.
مورّخان، تاریخ سعودی را به سه دوره تقسیم کردهاند:
۱٫ دوره اوّل از سال ۱۱۳۷ تا ۱۲۳۳ق.
۲٫ دوره دوم از سال ۱۲۴۰ تا ۱۳۰۹ق.
۳٫ دوره سوم از سال ۱۳۱۹ تا عصر حاضر.
دوره اوّل حکومت وهابیهای آل سعود
۱٫ محمد بن سعود
ضعف روزافزون سیاسی امپراتوری عثمانی که از سالها پیش مایۀ پدید آمدن جنبشهای جدایی خواهانه و پایهگذاری دولتهای خودمختار و نیمه مستقل در پارهای از قلمرو این امپراتوری شده بود، در اوایل سدۀ ۱۲ق/۱۸م در شبهجزیرۀ عربستان نیز رخ نشان داد. پس از چیرگی عثمانیها بر شبه جزیرۀ عربستان، شاید مهمترین واقعه در منطقه ورود بازرگانان اروپایی بهویژه انگلیسی به سواحل خلیج فارس و اقیانوس هند بود که به نوبۀ خود به تسلط انگلستان بر کرانههای خلیج فارس، برای پیشگیری از نفوذ فرانسه و روسیۀ تزاری بر هند، انجامید و بعدها نقش عمدهای در سرنوشت شبه جزیرۀ عربستان بازی کرد («خاورمیانه و شمال آفریقا »، به رغم آنکه شریفان هاشمی به نیابت از خلیفۀ عثمانی بر حجاز، سرزمین مقدس مسلمانان، فرمان میراندند، در گوشه و کنار شبه جزیره کسانی سر از فرمان خلیفۀ عثمانی و شریف قریشی بر تافتند و درفش استقلال برافراشتند: خاندان مَکْرَمی اسماعیلی مذهب در درۀ نَجْران نزدیک مرزهای شمالی یمن، امام زیدی یمن در ارتفاعات این منطقه، خوارج در عُمان و قبیله بنیخالد در واحههای غرب قَطر بر کرانۀ خلیجفارس، هریک داعیۀ استقلال داشتند (در این میان سعودبن محمدبن مِقْرِن بن مَرْخان بن ابراهیم (د ۱۱۳۷ق/۱۷۲۴م) از قبیلۀ مسالخ و از اعراب عَنَزه، به تدریج در دِرْعِیّه و برخی از واحههای کوچک اطراف، امارتی تشکیل داد. و چون درگذشت، پسرش محمد با محمدبن عبدالوهاب، مؤسس وهابیت، همپیمان گشت و جانشینان او نیز از همین راه به تدریج نیرو یافتند و بر بخش مهمی از شبه جزیرۀ عربستان چیره شدند.
زینی دحلان مینویسد: “شروع کار ابن عبدالوهاب در شرق و در سال ۱۱۴۳ق. بود و در سال ۱۱۵۰ق. در منطقه نجد و اطراف آن کارش بالا گرفت. وی به یاری امیر درعیّه (محمدبن سعود) پرداخت؛ چرا که با این وسیله توانست وسعت نفوذش را تا مکه بکشاند و قبل از این
توانسته بود اهالی درعیّه و حوالی آن را به اطاعت از خود درآورد. بسیاری از سرشناسان عرب، دسته دسته و قبیله قبیله، مطیع او گردیدند. با اینکه همگی به وی پیوستند، امّا از صحرانشینان بیمناک بود، لذا در برخورد با آنها همیشه میگفت: من شما را به توحید و ترک شرک دعوت میکنم. با سوءاستفاده از جهالت صحرانشینان و عدم اطلاع آنها از امور دینی، با سخنانی فریبنده، خود را در دل این مردم جا میکرد و همیشه به آنها میگفت:
«همانا من شما را به دین دعوت میکنم و همه کسانی که زیر این آسمان هستند، مطلقاً مشرکاند و هرکس مشرکی را به قتل برساند، بهشت نصیبش خواهد شد !»
مردم با سخنان فریبنده ابن عبدالوهاب، تبعیّت از او را پذیرفتند و با همین شعارها دلشان را خوش کرده بودند. گویا ابن عبدالوهاب ـ العیاذبالله ـ مانند پیامبر در میان مردم بود؛ چرا که این مردم هر آنچه که او میگفت، میگرفتند و رها نمیکردند. پیروان وی وقتی مسلمانی را میکشتند، مالش را به یغما میبردند و خمس مال را به رییس حکومت وقت میدادند و بقیه را در میان خود تقسیم میکردند و رفتار این مردم همان رفتار ابن عبدالوهاب بود و آنچه که خواسته ابن عبدالوهاب بود، انجام میدادند و امیر نجد نیز حامی او بود که با این حمایتها، امارت او وسعت گرفت.
ابن سعود ۳۰ تن از علمای خود را به عنوان انجام مناسک حجّ، به مکه فرستاد و هدفش دعوت مردم به وهابیّت بود. مردم مکه از دعوت ابن عبدالوهاب در نجد اطلاع داشتند، ولی اهدافشان را نمیدانستند که چه در سر میپرورانند. وقتی این گروه به مکه رسیدند، امیر مکه آنان را دعوت به مناظره کرد و با انجام مناظره، پرده از عقاید انحرافی خود برداشتند. امیر دستور دستگیری آنها را داد که بعضی از این ۳۰ تن دستگیر و محبوس شدند و بقیه گریختند.
شکست در نجران
حاکم ریاض، که دهام بن دواس نام داشت، از سرسختترین دشمنان وهابیت بود، به طوریکه حدود ۲۷ سال، میان ریاض و درعیّه، جنگهای خونین رخ داد و در این میان، دو برادر محمدبن سعود با نامهای “فیصل” و “سعود” کشته شدند. در سال ۱۱۷۸ میان جوانان قبیله بنویام ـ که از اهالی نجران بودند ـ و دو قبیله عجمان و بنی خالد، پیمانی منعقد گردید؛ آنان همقسم شدند تا فتنه وهابیت را از بین ببرند؛ از این رو، با هم قرار گذاشتند جوانان بنویام به رهبری سیدحسن بن هبه الله از طرف نجران به درعیه حمله کنند و قبیله بنیخالد و عجمان به رهبری شخصی که خالدی نام داشت، از طرف احساء به درعیّه یورش ببرند. آنان وعده گذاشتند حرکتشان به گونهای طراحی شود که در روز معینی همگی به اطراف درعیه رسیده باشند، اما در این میان قوای جوانان بنویام زودتر از موعد به درعیّه رسیدند و توانستند لشکر ابن سعود را تارومار کنند. ابن سعود پس از این شکست، پنهان شد امّا ابن عبدالوهاب با خدعه و نیرنگ توانست جان به در ببرد. وی، پرچم صلح در دست گرفت و شرط کرد که اگر جنگجویان نجران وارد شهر نشوند و در همان محل درگیری باقی بمانند و اسرا را تحویل دهند، وی و حاکم سعودی متعهّد میگردند دهها هزار سکه طلا جهت خساراتی که لشکر نجران متحمّل گردیده، بپردازند و قوای وهابی نیز از منطقه درعیه تجاوز نکرده، در همانجا مستقر باشند. وقتی لشکر خالدی که دارای جنگجویان مسلّح زیادی بود و بسیاری از نجدیها هم لشکر را همراهی میکردند، به میدان جنگ رسیدند، متوجه صلح گردیدند. لذا آنها هم به این پیمان راضی شدند. پس از این صلح بود که ابن سعود به خاطر صدمات روحی در سال ۱۱۷۹ق. در گذشت.
۲٫ عبدالعزیز بن محمدبن سعود
بعد از درگذشت ابن سعود، پسر او عبدالعزیز بن محمدبن سعود، با دخالت ابن عبدالوهاب جای پدر راگرفت. او داماد ابن عبدالوهاب بود و همچون پدرش بسیار سفاک و خونآشام بود که پارهای از جنایات او را یادآور میشویم:
الف: اشغال احساء
قوای حکومت به جانب احساء حرکت کرد و در بین راه، هر آنچه از اموال مسلمین را به چنگ آورد، تاراج کرد و هر مقاومتی که در بین راه، در مقابلشان صورت گرفت، با بیرحمی تمام سرکوب کردند، حتی به نخلستانها هم رحم نکرده، همه را نابود ساختند و بدین ترتیب احساء تسلیم گردید.
در سال ۱۷۹۶م. اهالی آن تصمیم بر رهایی از سلطه وهابیون گرفتند ولی با نیروهای قوی و مجهّز سعودی مواجه شده، مجدداً سرکوب گردیدند.
ابن بشر درباره چگونگی تسلیم اهالی احساء مینویسد:
امیر نجد بعد از نماز صبح، حرکت خود را به احساء آغاز کرد. وقتی که لشکریان به نزدیکی احساء رسیدند، نیروهای مسلح بر روی رکاب اسبان ایستاده، به یک باره با تفنگهای خود شلیک کردند. این عمل باعث گردید بسیاری از زنان حامله، سقط جنین نمایند… شهر اشغال گردید و بعد از اشغال، امیر نجد وارد شهر شده، چند ماهی در آنجا اقامت نمود. او هر کسی را که اراده
میکرد، به قتل میرساند، یا از احساء اخراج میکرد و یا به زندان میانداخت و هر آنچه میخواست به تاراج میبرد و خانهها را تخریب میکرد؛ «وضرب علیهم ألوفاً من الدراهم و قبضها منهم و ذلک لما تکرّر منهم من نقض العهد و منابذهالمسلمین و أکثر منها القتل…» یعنی هزاران درهم جزیه و مالیات بر آنان تحمیل کرد و دریافت نمود. چون اینان پیمانشکنی کردند، پس بسیاری از آنان را به قتل رسانید. وقتی ابن سعود قصد کوچ کردن از احساء را داشت، بسیاری از بزرگان و رؤسای آن دیار را به همراه خود به درعیه برد و آنها را در این شهر اسکان داد و به جای خود در احساء شخصی به نام ناجم را که از طرفدارانش بود، گُمارد.( عنوان المجد، ج۱، ص۱۰۵)
ب: یورش به کربلا
در سال ۱۲۱۶ق. سعودبن عبدالعزیز با قشون بسیاری متشکل از مردم نجد، به قصد عراق حرکت کرد. وقتی به شهر کربلا رسید، آنجا را محاصره نمود. بعد از وارد شدن به شهر، به قتلعام مردم پرداختند و به خزانه حرم امام حسین (ع) دست برد زده، ضریح آن حضرت را شکستند و اموال فراوان و اشیای نفیس آن را به غارت بردند.
آیه الله سید جواد عاملی، که خود شاهد حوادث و از مدافعان شهر نجف اشرف بوده، میگوید: «امیر نجد در سال ۱۲۱۶ق. به بارگاه امام حسین (ع) تجاوز نمود و اموال آن را به غارت برد. نیروهایش مردان، زنان و کودکان را به قتل رسانده، اموالشان را به غارت بردند و به قبر حضرت امام حسین (ع) جسارت نموده و بقعه را تخریب کردند، سپس بر مکه مکرمه و مدینه منوره متعرض شدند و هر آنچه که خواستند در قبرستان بقیع انجام دادند و فقط قبر پیامبر خدا (صلی الله علیه وآله) از دست آنان مصون ماند.( مفتاح الکرامه، ج۵، ص۵۱۲)
کورانسیز در وصف جنایات وهابیها میگوید:
«عادت شیعیان این بودکه در روز عید غدیر خم، جشنهایی بر پا میکردند؛ لذا همگی برای اقامه جشن عید به نجف اشرف میآمدند. به همین دلیل شهرهای شیعهنشین عراق، به خصوص کربلا، خالی از سکنه میشد. وهابیها از این فرصت استفاده کردند و در غیاب مدافعان، به شهر حمله بردند. در شهرکه فقط افراد ضعیف و سالخورده باقی مانده بودند، توسط سپاه ۱۲ هزار نفری وهابیون به قتل رسیدند و هیچ کس در این جنایت زنده نماند؛ به طوری که تعداد کشته شدگان در یک روز به ۳ هزار نفر رسید(تاریخ البلاد العربیه، ص۱۲۶، طبق بعضی از گزارشها، وهابیون پنجهزار نفررا کشتهوپانزدههزارنفر را مجروحکردند؛ موسوعهالعتبات، ج۸، ص۲۷۳)
فیلبی در تاریخ نجد می نویسد: امیر نجد با لشکر پدر خود به کربلا حمله کرد وبعد ازمحاصره شهر، وارد شهرگردید. سپس ضریح امام حسین (ع) را ویران نموده و جواهرات آن را غارت کردند و هر آنچه از اشیای قیمتی در شهر وجود داشت، به تاراج بردند. ممکن است تصوّر شود که وهابیون تنها بلاد شیعهنشین را مورد تاخت و تاز خود قرار میدادند، ولی این تصوّر به هیچوجه درست نیست زیرا آنها، کلیه مناطق مسلماننشین حجاز، عراق و شام را آماج حملات خود قرار میدادند که تاریخ در این مورد از هجوم وحشیانه آنان گزارشهایی را ثبت نموده است.
نویسنده کتاب مذکور، فردی انگلیسی الأصل، به نام «سنت جون سَره» است و وی مدت زیادی در نجد به سر برده و روابط خوبی با سعودیها داشت.
ج: اشغال طائف
در اواخر سال ۱۲۱۷ق. وهابیون بر حجاز دستدرازی نموده، بعضی نواحی آن را غارت کردند سپس به طائف تاختند. امیرِ طائف، که شریف غالب بود، به دفاع از شهر برخاست. لیکن درجنگ شکست خورد وبه طائف برگشت و خانهاش را آتش زد و سپس به مکه گریخت.
وهابیها که ظرف سه روز توانستند با قهر و غلبه وارد شهر شوند، بعد از ورودشان به شهر، به قتلعام مردان پرداختند و زنها و بچهها را به اسارت بردند و این روش وهابیون بوده است که وقتی چیره میشدند، این خشونت و سیاست وحشیانه را اِعمال میکردند. لازم به ذکر است که قبر ابن عباس (ره) از تجاوز آنان در امان نماند.( اخبار الحجاز و نجد فی تاریخ الجبرتی، ص۹۳)
زینی دحلان مینویسد: لشکریان سعودی در ذیقعده ۱۲۱۷ق. وارد شهر شده، به قتل عام مردم پرداختند. آنان به صغیر و کبیر رحم نکردند؛ طفل شیرخوار را روی سینه مادر سر بریدند. گروهی از اهالی طائف، که به خاطر ترس از هجوم وهابیان، از شهر خارج شده و پا به فرار گذاشته بودند سواران لشکر سعودی آنها را تعقیب کرده و اکثرشان را به قتل رساندند. وارد خانهها شده، کسانی را که در خانهها بودند کشتند و چون در خانهها کسی باقی نماند، به دکانها و مساجد رفته، هرکه را در آنجا یافتند کشتند. بعد از آن، تمام اموال غارت شده را از شهر خارج و همه را در یکجا جمع کردند که کثرت مقدار آن به مانند کوهی جلب توجه میکرد. سپس خمس این اموال تاراج شده را به امیر سعود دادند و بقیه را در میان خود تقسیم کردند، ولی کتابها را که در میان آن تعدادی مصحف شریف و کتب حدیث و فقه بود، در کوچه و بازار ریختند.
د: غارت مکه مکرمه
در سال ۱۲۱۷ق. وهابیها تصمیم گرفتند بر مکه مکرمه استیلا یابند؛ بدین منظور، ارتشی را در اوّل ماههای حرام (که حتی اعراب جاهلی، جنگ در این ماهها را حرام میدانستند) برای حمله مهیّا کردند. خبر این توطئه زمانی منتشر شد که مردم مشغول انجام فریضه حجّ بودند. در میان حجاج، امام مسقط، سلطان بن سعید و نقبای وی و نیز امرایی از مصر و شام و… حضور داشتند. شریف غالب (امیر مکه) از آنها کمک خواست، امّا جوابی نشنید. از این رو خود، مردم را بعد از اتمام مناسک حجّ به جهاد علیه وهابیان فراخواند، امّا مردم اعتنایی به او نکرده، با دلایل واهی، برای دفاع، از خود سستی نشان دادند. شریف غالب مجبور شد، به همراه یارانش با خزائن و ذخایر مالی، از مکه فرار کند. در این میان بسیاری از مردم مکّه به جده گریختند. امیر نجد با لشکرش در روز دهم ماه محرم وارد مکه گردید، بدون اینکه مردم مقاومتی از خود نشان دهند. او همان جنایاتی را که نسبت به اهل طائف روا داشت، با مردم مکه نیز انجام داد.( تاریخ الجبرتی، ص۹۳) علمای مکه را مجبور کرد تا عقاید ابن عبدالوهاب را بپذیرند و کتابهای او را تدریس نمایند و نیز مسلمین سایر مناطق را از انجام حج و عمره منع کرد و ارتباط بین اهالی مکه و مدینه را قطع نمود؛ به انگیزه اینکه کمکی از طرف مدینه به اهل مکه نرسد و یا تجارتی که بین این دو شهر بود، از رونق بیفتد.( اخبارالحجاز و نجد فی تاریخ الجبرتی، ص۹۳)
هـ: انهدام بارگاه
وهابیان بعد از استیلا بر مکه، بسیاری از ضریحها و قبوریکه دارای گنبد و بارگاه بود و مسلمانان برای احترام و اکرام به صاحب قبر، آن را بنا کرده بودند، تخریب کردند و همین اَعمال را با قبور مدینه نمودند و در ظرف سه روز تمام آثار اسلامی را از بین بردند.( عنوانالمجد، ص۱۲۲)
شریف غالب به همراه شریف پاشا، حاکم جدّه متّحد شده و به اردوگاه وهابیون که در اطراف مکه بود، یورش بردند و با طرفداران آنها که از قبایل مجاور مکه بودند، به مبارزه پرداختند که نتیجهاش زمینگیر شدن وهابیها در آن مناطق بود. بدین ترتیب به دلیل فجایعی که وهابیون به بار آوردند، شکست سختی از سوی این دو حاکم خوردند.
و: قتل عبدالعزیز
جبران شامیّه، از نویسندگان وهابی مینویسد: شیعیان از ماجرای کربلا و فجایعیکه وهابیّت در آن شهر انجام داد، مصیبت زده و دردمند بودند؛ لذا بعد از دو سال توانستند انتقام خود را از امیر نجد بگیرند. ماجرا بدین شکل بود که عبدالعزیز در سال ۱۲۱۸ق. در مسجد مشغول نماز بود که با خدعهای به قتل رسید.
فیلبی مینویسد: قاتل، خود را در پوشش درویشی درآورد و به شهر درعیّه رفت و چند روز در آن شهر، پشت سر عبدالعزیز نماز خواند. در یکی از روزها که عبدالعزیز مشغول نماز بود، ناگهان خود را روی او انداخت و با چاقویی، شکمش را درید و با شتاب به جای اوّل خود برگشت. مردم که وی را شناختند، دستگیرش کرده، کشتند.( آل سعود ماضیهم و مستقبلهم، ص۶۴)
ابن بشر میگوید: قتل عبدالعزیز، امیر درعیّه، ضربه جدیدی بر پیکره وهابیّت بود. وی در پاییز سال ۱۸۰۳م. در مسجد، به دست درویشی ناشناخته، که میگفتند اسمش عثمان و کردیالأصل و ساکن یکی از روستاهای شهر موصل عراق بود، به قتل رسید. این درویش به صورت میهمان وارد شهر شد و در مسجد، هنگامی که عبدالعزیز به سجده رفت، به او حمله کرد و به قتل رسانید. او در صف سوم نماز جای گرفته بود که با استفاده از یک خنجر، شکم عبدالعزیز را پاره کرد و سپس برادر عبدالعزیز را زخمیکرد. بعضی از گزارشها حاکی از آن است که قاتل فردی شیعه بوده که در ماجرای کربلا تمام افراد خانوادهاش به دست وهابیون کشته شده بودند.( تاریخ العربیهالسعودیّه، ص۵۴)
شریف غالب بیش از پانزده سال با عبدالعزیز جنگید و در نهایت، صفحه پر فراز و فرود زندگی عبدالعزیز، با مرگش پایان پذیرفت.
۳٫ سعودبن عبدالعزیز
وی با حکم امرای سعودیِ وهابی، حکومت را به دست گرفت. در ابتدای کار، به شهرهای بصره و الزبیر حمله برد و دست به قتل مردم و تاراج اموال و اسارت زنان و اطفال آن شهر زد. وی قبر طلحه و زبیر را ویران نمود. جنگها و غارتهای او، آن قدر هولناک بود که حتی امرای قبل از او، دست به چنین اعمالی نزدند که به نمونههایی از آن فجایع اشاره میگردد:
الف: محاصره جده؛ در سال ۱۲۱۹ق. لشکر وهابی با دوازده هزار جنگجو جده را محاصره کردند وآنجا که شریف مکه میدانست وهابیون در استیلا بر جدّه موفق نمیشوند، آشکارا به جمع آوری نیرو برای به دست گرفتن امور مکه پرداخت. لشکر سعودی از محاصره جدّه چیزی عایدش نشد و مدافعان جدّه توانستند ضربات محکمی بر آنها وارد کنند و مهاجمان را یکی پس از دیگری به هلاکت برسانند.
سپاه وهابی بر اثر عدم موفقیت در جنگ، به پرکردن چاهها و قنوات پرداخته، در میان راه، طوایف اعراب را قتل عام کردند. حاصل این جنگ، شکست سپاه وهابی به دست ارتش شریف غالب بود؛ چرا که شریف غالب لشکری به رهبری شریف حسین برای انتقام از وهابیون آماده ساخت. سپاهیان مجهّز در منطقهاللیث بر وهابیون هجوم بردند و بسیاری از آنها را به قتل رسانیدند. در این میان شریف حسین هم به قتل رسید. شریف غالب جنگ را پی گرفت و سرانجام ضربات مهلکی بر سپاه وهابی وارد آورد و بسیاری از رؤسای آنها را به قتل رسانید و برای عبرت وهابیها، بسیاری از آنها را از دروازه شهر به دار آویخت.( کشفالارتیاب، صص ۲۵ و ۲۶)
ب: محاصره مکه و مدینه؛ زینی دحلان مینویسد:
“در اواخر ذیقعده ۱۲۲۰ق. وهابیها با لشکری وارد مکه شدند؛ از سوی دیگر مدینه منوره را نیز به اشغال در آوردند. در این شهر، خانه وحی را غارت کرده، اموال آن رابه تاراج بردند و اعمال زشتی در این شهر مرتکب گردیدند. بعد از این فجایع، امیری را بر شهر مدینه مسلط نمودند که نامش مبارک مزیان بود.
حکومت وهابیون در این شهر، هفت سال طول کشید. آنان مانع از آن میشدند تا حجاج شامی و مصری با شتران وارد مکه شوند… برای خانه کعبه، پردهای از جنس عبا دوختند و مردم را مجبور کردند تا از عقایدشان پیروی کنند وگنبدهاییکه بر روی قبور اولیا بود، ویران نمودند. دولت عثمانی به خاطر جنگ با دول غربی و نیز به خاطر ضعف از درون، نمیتوانست جلوی اعمال وهابیان را بگیرد”.( مفتاح الکرامه، ج ۵، ص۵۱۲)
جبران شامیّه، نویسنده وهابی مینویسد: سعودبن عبدالعزیز، مدینه منوره را محاصره کرد و همان اعمالی را که در طائف و مکه انجام داد، بر سر مدینه و اهل آن آورد.
ج: یورش به نجف اشرف؛ سیّدجواد عاملی میگوید: “در شب نهم از ماه صفرسال ۱۲۲۱ق. قبل از طلوع صبح، در حالیکه مردم در خواب بودند، وهابیون به شهر نجف حمله کردند و بر بالای دیوارهای شهر رفته، آن را به محاصره خود درآوردند؛ امّا کرامات عظیمی از امام علی (علیه السلام) ظاهر شدکه بسیاری از وهابیون به قتل رسیدند و مفتضحانه گریختند و خدا را بر این امر شاکریم”.( باید توجه داشت هجوم وهابیون به بلاد اسلامی، مصادف با جنگهای دولتهای غربی با دولت عثمانی بود و عجیب اینکه: فتنهای که ابن تیمیّه برپا کرد نیز مصادف با هجوم لشکر صلیبی به بلاد اسلامی بود که جنگهای سختی میان دو طرف برپا گردید.)
وی در ادامه میگوید: «سعودبن عبدالعزیز در ماه جمادی الآخر سال ۱۲۲۳ق. با لشکری از مردمان نجد، که نزدیک به ۲۰ هزار جنگجو و یا بیشتر بودند، به شهر نجف حمله کرد، او تهدید کرد که قصد دارد در یک عملیات غافلگیرانه، شهر نجف را به همراه اهالیاش منهدم کند. ما تهدیدش را جدی گرفته، همگی به طرف دیوار شهر رفتیم.
سپاه وهابی شبانه به نجف رسید، ما هم با احتیاط به آنها نگاه میکردیم؛ به طوریکه تمام دیوار شهر را با تفنگها و توپها، محافظت نمودیم. لشکر سعودی کاری از پیش نبرد و به طرف حلّه رفت که با مقاومت مردم آنجا روبه رو گردیدند. سپس به کربلا حمله نمود و در حالیکه مردم در خواب بودند، بر آنان تاخت. حاصل کار این شدکه هر یک از طرفین تلفاتی دادند و لشکریان وهابی شکست خورده، بازگشتند. اما بعد از مدتی دوباره به عراق یورش برده، خونهای زیادی ریختند و ما مدتی از ترس، درس و بحث را ترک کردیم…. «لا حول و لا قوّه…» بعد از این ماجرا، وی بر مکه و مدینه مستولی گردید و به مدت دو سال از فریضه حج ممانعت نمود و نمیدانیم عاقبت چه میشود(مفتاح الکرامه، ج ۵، ص۵۱۴)
آن چه از تاریخ به دست میآید، این است که به مدت ۷ سال، مانع از انجام حجّ مردم عراق شدند. شامیها سه سال و مصریها ۲ سال محروم بودند، از آن سالها به بعد معلوم و مشخص نیست که آیا باز هم مانع شدند یا خیر…
د: دستاندازی به شام؛ در سال ۱۲۲۳ق. فرزند او، امیر حجاز به بلاد حوران حمله کرد و اموال مردم را به تاراج برد و زراعت کشاورزان را به آتش کشید و مردمان را به قتل رسانده، زنان و فرزندانشان را به اسارت گرفت و منازل آنها را ویران نمود.( لمع الشهاب، ص۲۰۱)
صلاحالدین مختار میگوید: “در ششم ربیعالاول سال ۱۲۲۵ق. امیرسعود با ۸ هزار تن از جنگجویان خود به دیار شام حمله کرد. به او خبر دادند که عشایر سوریه از قبیله: غنزه و بنیصخر و… در نَقَره شام مستقر شدهاند، وقتی که او به شام رسید هیچ یک از این افراد را ندید؛ از اینرو به همراه یارانش به حوران حمله کرد و به شهرهای دساکر و بصره نیز یورش برد و اموال آنجا را به یغما برد. اهالی این مناطق از ترس هجوم وهابیها به نواحی و اطراف شهر گریختند. بعد از آن امیرسعود به قصر مزریب حمله برد، ولی مقاومت مردم مانع از پیشروی آنان شد؛ سپس شبانه به بصره تاخت و از آنجا، در حالی که غنایم زیادی به چنگ آورده بود، به شهر خود بازگشت”.
هـ: محاصره نجف و کربلا؛ سیّدجواد عاملی میگوید:
در سال ۱۲۲۵، اعرابی از قبیله عنیزه که معتقد به وهابیّت بودند و شعارهای آنها را تکرار میکردند، به نجف اشرف و مشهد امام حسین (ع)حمله کردند و در بین راه، به راهزنی پرداختند و زائران امام حسین (ع)را، که از زیارت قبر آن حضرت در ماه شعبان برمیگشتند، غارت نمودند؛ جمعی از این زوار را به قتل رساندند که بیشتر کشته شدگان، عجمها (ایرانیان) بودند که تعدادشان ۱۵۰ نفر بود و البته کمتر از این هم گفتهاند و بقیه این افراد، عرب بودند. اکثر زائران در حلّه ماندند و توان بازگشت به نجف را نداشتند و بعضی دیگر به حسکه رفتند و الآن که من این مطالب را مینویسم در محاصره هستیم و مهاجمان دست از محاصره برنداشتهاند و نیروهای آنان از کوفه تا دو فرسخی یا بیشتر با مشهد امام حسین (ع)فاصله دارند. (مفتاح الکرامه، ج۷، ص ۶۵۳)
تعصب کورکورانه وهابیان به جایی رسید که تجارت با مردمان دیگر را قطع کردند و از سال ۱۲۲۹ق. تجارت با شام و عراق را حرام اعلام نمودند.( عنوانالمجد، ج۱، ص۱۲۲) و هر تاجری را که در بین راه مییافتند، اموالش را هدر دانسته، با او معامله اهل کتاب نموده، مصادرهاش میکردند.( تاریخ العربیه السعودیه، ص ۱۰۵)
ز: هجوم والی مصر و شکست وهابیان؛ در سال ۱۲۲۶ق. علی پاشا والی مصر، سپاهی را به فرماندهی فرزندش طوسون، برای پاکسازی حجاز از لوث وجود وهابیون به آنجا فرستاد. در هجوم اولیّه نبردی بین دو گروه درگرفت که نتیجهای نداشت؛ اما در حمله دوم توانست قوای وهابی را تار و مار کند. او بر مکه و مدینه مستولی گردید و قصد آن را داشت که به نجد حمله ببرد و آنجا را فتح کند که موفق نشد.
ابن بشر میگوید: مصریها در سال ۱۲۲۷ق. به سرحدّات نجد رسیدند و از طرفی لشکر طوسون که با پیشرویهای خود مدینه را از لوث وجود وهابیون پاک کرد، بسیاری از عربهای جهینه به او پیوستند و به جنگ با نجدیها آماده شدند؛ لذا نجد را محاصره کرده، آب را بر آنها بستند. شهر هفت هزار سکنه داشت و مصریها با ورود به شهر به قتل عام پرداختند که چهار هزار نفر از
آنها کشته شدند(عنوان المجد، ص۱۶۰) بعد از آن، طوسون به کمک شریف غالب، بدون هیچ خونریزی، در سال ۱۲۲۹ق. بر مکه و طائف مسلّط گردید.
ح: هیأت امر به معروف؛ مرحوم مغنیه مینویسد:
«سعودبن عبدالعزیز هیأتی به نام امر به معروف تشکیل داد. کار اصلی این گروه آن بود که در اوقات نماز به بازار میرفتند و مردم را به ادای نماز اوّل وقت ترغیب میکردند. این روش از آن زمان تا حال ادامه دارد که به خیابانها میروند و کسانی را که با ریش تراشیده از خانه بیرون میآیند، مورد ضرب و شتم قرار میدهند و یا کسی که بخواهد قبر رسول اکرم (صلی الله علیه وآله) را یا قبر امامی از ائمه بقیع: را مسح نماید و موارد دیگر ـکه با عقاید وهابیون هماهنگ نیست ـ ممانعت میکنند و حتی با کسانی که به طورعلنی دخانیات مصرف میکنند، گرچه از کشورهای دیگرآمده باشند، برخورد کرده و آنها را کتک میزنند(هذه هی الوهابیه، ص۱۲۷)
ط: مرگ سعود؛ در سال ۱۲۲۹ق. سعود در حالی که ۶۸ سال سن داشت، درگذشت و حکومتش از سال ۱۲۱۸ تا ۱۲۲۹ ق. طول کشید و با مرگش، پرونده دنیاییاش ـکه مملوّ از قتل عام مسلمین و تاراج اموال آنها بود ـ بسته شد.
۴٫ عبداللَّه بن سعود:
وی از سال ۱۲۲۹ تا ۱۲۳۴ق. حکومت کرد. با عبدالله بن محمد درگیری داشت و این دو در حال کشمکش با یکدیگر بودند؛ لذا فرصت آن را پیدا نکردند تا روش پدران خود را دنبال کنند.
الف: لشکر پاشا: در همین سال، پاشا لشکرهای زیادی از ناحیه قنفذه، از راه خشکی و دریا به نواحی تحت حکومتِ وهابیون گسیل داشت و توانست بر آن نواحی سیطره پیدا کند که بسیاری از وهابیون از ترس گریختند. پاشا در سال ۱۲۳۰ق. به طائف برگشت و بین او و وهابیون جنگهای خونینی درگرفت که به شکست قوای وهابی منتهی گشت و شهرهای تربه، بیشه و رینه به دست سپاه پاشا افتاد؛ جمع کثیری از وهابیون به قتل رسیدند و اهالی آن خلع سلاح شدند. پاشا سپس بر عسیر تسلّط یافت و آخرین مقاومت وهابیها را درهم کوبید، بعد از آن، به مکه آمد و از آنجا به قاهره بازگشت.( آل سعود ماضیهم و مستقبلهم، ص۶۸)
ب: حملات به عراق
۱٫ لونکریت در تاریخ العراقی مینویسد:
«در سال ۱۲۱۷ق. زمانی به کربلا هجوم بردند که اکثر ساکنان آن به زیارت نجفاشرف رفته بودند وهابیها با ۱۲ هزار نفر به فرماندهی امیر سعود به کربلا حمله برد و بیش از سه هزار نفر از ساکنان آن را سر بریدند و خانهها و بازارها و اشیای حرم مطهر را غارت کرده، حتی کاشی های طلا را از روی دیوارها کنده و سپس ضریح امام حسین را ویران کردند.( موسوعه العتبات المقدسه، ج۸، ص ۲۷۳)
۲٫ به نقل دیگر: وهابیان در این حمله پنج هزار نفر از ساکنان کربلا را کشته، ده هزار نفر را نیز مجروح کردند.
۳٫ و به نقل دیگر در سال ۱۲۱۶ق، امیر سعود وهابی با نیرویی حدود بیست هزار نفر به کربلا یورش برده، در یک شب بیست هزار نفر را به قتل رسانید.( همان، ج ۸، ص۲۷۴)
کار آنان هرگز قابل توصیف و بیان نیست و در تاریخ از این هجوم، بهعنوان سنگینترین و وحشیانهترین حملات به سرزمین و مردم عراق یاد شده است.
درباره دفاع مردم در برابر وهابیها چنین نقل شده است:
۱٫ در سال ۱۲۱۸ق. وهابیان به نجف اشرف حملهای شدید کردند ولی با شکست روبه رو شدند، چون به هنگام رسیدن به نجف، همه دروازهها بسته بود و همه مردم نیز بسیج شده بودند تا آخرین قطره خون از شهر دفاع کنند. و جالب این است که فرماندهی این دفاع مقدس با آیه الله العظمی شیخ جعفر کاشف الغطا بود. شخص ایشان در این نبرد شرکت کردند و جمعی از علما نیز حضور داشتند.( ماضی النجف و حاضرها، ص۲۳۱)
۲٫ دفاع شهرهای جنوب: در سال ۱۲۲۱ق. وهابیها از چندین محور، از جمله محور نجف، به عراق حملهور شدند، ولی ساکنان شهرها از شهر زبیر تا سماوه با همکاری و کمک عشایر همپیمان خود، به دفاع برخاستند و تجاوزات سفاکان وهابی را به راحتی دفع کردند. ولی خطر شدید متوجه نجف اشرف شده بود، به طوریکه در آستانه ورود به شهر، ناگهان با ضد حمله مردم نجف اشرف روبه رو شده، شکست سختی را متحمل گردیدند.
۳٫ البته حملات پی در پی وهابیان به نجف و استمرار آن باعث تشکل مردم و اهالی نجف شده بود؛ به گونهای که به گروهها و احزاب منسجم و منظمی درآمدند و به قصد دفاع از شهر مقدس و دور کردن خطر وهابیت، کاملاً متشکل شدند.
ج: هجوم به درعیه
در سال ۱۲۳۴ق. محمدعلی پاشا، لشکری را بارهبری فرزندش ابراهیم پاشا به حجاز فرستاد تا بر لانه فساد؛ یعنی درعیّه مستولی شود. ابراهیم پاشا با لشکر مجهّزش وارد مکه شد و از آنجا به طرف درعیّه حرکت نمود. وی تمام اراضی مکه را که وهابیون با ظلم و ستم به دست آورده بودند، از آنها باز پس گرفت، بدون این که مقاومتی در برابرش صورت گیرد. وی نیز دست به قتل عام وسیع وهابیون زد و بسیاری از آنها را به اسارت گرفت و غنایم زیاد و با ارزشی به دست آورد.( کشف الارتیاب، ص۴۵)
سپس در سال ۱۲۳۴ق. به یکی از شهرهایی که در اختیار وهابیون بود، حمله برد و امیر آنجا را دستگیر کرد و سپس بر شقراء ـ که حاکمش عبداللهبن سعود بود ـ مسلّط گردید و حاکم از ترس، شبانه به درعیّه گریخت.
ابراهیم پاشا در ادامه فتوحات خود، به بزرگترین شهر وهابیها دست یافت و با فتح این شهر، دیگر فاصله چندانی با درعیّه نداشت. او با تمام نیروهایش به درعیّه یورش برد و قسمتی از آن شهر را در اختیار گرفت و بقیّه شهر را به محاصره درآورد.
جبران شامیه مینویسد: محاصره درعیّه ۱۵ ماه طول کشید و همچنان کمکها به ابراهیم پاشا از مصر و بصره مدینه و… ادامه داشت.( کشف الارتیاب، ص۴۵)
تا مادامی که این کمکها استمرار داشت، قبایلی که او را یاری میکردند و در لشکرش حضور داشتند، باقی ماندند. اواخر محاصره بود که عبدالله بن سعود تسلیم ابراهیم پاشا گردید، ابراهیم پاشا او را به عنوان اسیر و با ذلّت به قاهره و سپس به دستانه فرستاد. در قاهره او را در بازارها گردانیدند و بعد به دارش کشیدند. در جنگ درعیّه بسیاری از سران آل سعود و آل شیخ جان باختند و بسیاری هم به مصر تبعید شدند و بدین وسیله بساط اوّلین دولت وهابی برچیده شد.( آل سعود ماضیهم و مستقبلهم، ص ۶۹)
ابراهیم پاشا در درعیّه هفت ماه رحل اقامت گزید و بعد از آن، دستور به ویرانی این شهر داد که تبدیل به شهر مردگان شد. سعودیها نیز در این میان بیست تن از نزدیکان شیخ؛ از جمله سه تن از برادران را از دست دادند. ابراهیم پاشا به قاهره و دستانه نامه نوشت که در این زد و خوردها ۱۴ هزار نفر از وهابیون به قتل رسیدند و شش هزار نفر آنان اسیر گردیدند و در میان غنائم به دست آمده، شصت حلقه توپ وجود دارد.( تاریخ العربیّه السعودیه، ص۱۳۱)
د: شکست و شادی؛ بعد از شکست آنان، در قاهره جشنهای باشکوهی برگزار گردید؛ توپها شلیک شد و مردم به آتشبازی پرداختند و فتحعلی شاه قاجار، پادشاه ایران، نامهای به محمدعلی پاشا نوشت و از او به خاطر سرکوب وهابیون قدردانی کرد.( تاریخ الجبرتی، ص۶۳۶)
مرحوم مغنیه مینویسد: “ابراهیم پاشا دست به طغیان زد و شهری از شهرهای وهابی نبود که از دست لشکریان وی سالم بماند. وی اموال خاندان سعود و خاندان محمدبن عبدالوهاب را مصادر کرد و بسیاری از سران و زنان و اطفالشان را مجبور به جلای از وطن نمود و بسیاری را هم به مصر تبعید ساخت و این سزای جنایت وهابیها و خیانتی بود که در حقّ خدا و قرآن و پیامبر و سنت مرتکب گردیدند؛ و هر ظالمی به ظالمتر از خودش گرفتار میگردد.( هذه هی الوهابیه، ص۱۲۹)
دوره دوم حکومت وهابیها
بعد از سقوط درعیّه به دست ابراهیم پاشا و فرار جمع زیادی از وهابیون، با مرگ ابراهیم پاشا، فراریها به شهر بازگشتند. از جمله کسانی که دوباره به شهر آمدند، عمربن عبدالعزیز، ترکی برادرزاده عبدالعزیز و مشاریبن سعود بودند.
این افراد دست به تعمیر خرابیهای شهر زدند و بدین ترتیب بسیاری از اهالی آن دوباره بازگشتند. مصریها از سلطه دوباره وهابیها نگران شدند؛ از اینرو لشکری به فرماندهی حسین بیگ ترتیب دادند و به درعیّه هجوم آوردند و حاکم آن را که مشاری بود، دستگیر نموده، او را تحت الحفظ به مصر فرستادند. اما وی در میان راه از دنیا رفت و بقیه افرادش گریختند و به قلعه ریاض پناه بردند. حسین بیگ سه روز آنجا را محاصره کرد. از طرفی چون آذوقهشان تمام شده بود، از حسین بیگ امان خواستند. حسین بیگ به آنها امان داد، در نتیجه همگی، به غیر از ترکی که شبانه از قلعه فرار کرد، خارج شدند و دست بسته به مصر رفتند.
۵٫ ترکی برادرزاده عبدالعزیز، ۱۲۳۹ ـ ۱۲۵۰ق.
مدتی طولانی در مناطق جنوب، مخفیانه زندگی میکرد و هر از چند گاهی به صحرای نجد میرفت و اعراب بادیهنشین را به آیین وهابیت فرا میخواند. وی با زنی از خاندان تدمر ازدواج کردکه ثمره این ازدواج فرزند پسری به نام جلوی شد.
ترکی۳۰ تن از اعراب را پیرامون خود گرد آورد و بدین وسیله سایر قبایل را نیز مطیع خود ساخت. در جریان قیام مردم قصیم بر ضدّ مصریها، که مجبور شدند از حجاز به تدریج خارج شوند، ترکی از این فرصت استفاده کرد.در منطقه ریاض بر لشکر مصری تاخت و آنجا را به تصرف خود درآورد. از همانجا بودکه به توسعه حکومت خود پرداخت و به مناطق دیگر دست اندازی کرد. بعد از آنکه مصریها منطقه نجد را ترک کردند، بعضی از مناطق قصیم هم به حکم ترکی، ضمیمه حکومت وی گردید. لذا میتوان گفت که او اولین امیر وهابی سعودی در دوره دوم حکومت بودکه به واسطه او، امارت از فرزندان عبدالعزیزبن سعودبن محمدبن سعود به فرزندان عبداللهبن سعود رسید؛ اما مشاریبن عبدالرحمان بن مشاری بن سعود، به همراه یارانش که از قبیله قحطان بودند، دست به شورش و مخالفت با امیر ترکی زدند و از اینکه حکومت از نسل عبدالعزیز خارج گردد، ناراضی بودند. بنابراین، مشاری به حیلهای، ترکی را به قتل رساند و خود، حکومت را به دست گرفت.
۶٫ مشاریبن عبدالرحمن، ۱۲۵۰ق.
شامیّه مینویسد: با کشته شدن ترکیبن عبدالله، توسط پسر عمهاش، مشاریبن عبدالرحمن، حکومت او نیز به آخر رسید و مشاری با غلبه بر دیگران، حاکم ششم گردید. حکومت مشاری ۴۰ روز بیشتر طول نکشید؛ چرا که فیصل فرزند ترکی با لشکری مجهز و با کمک عبدالله و عبیدالله، که از آل رشید و از شیوخ حائل محسوب می شدند، با سرعت به طرف ریاض حرکت کرد. سپس بر مدینه مستولی شد و مشاری را دستگیر و اعدام نمود. بعد از این جریان، فیصل حاکم هفتم سعودیها گردید.
۷٫ فیصل بن ترکی، ۱۲۵۰ ـ ۱۲۵۳ق.
وی بعد از پدرش حاکم گردید، لیکن محمدعلی پاشا به وی فرصت حکومت کردن نداد؛ چون پاشا لشکری را به نجد فرستاد و در میان لشکر، خالدبن سعود که از جمله تبعید شدگان به مصر بود، قرار داشت. لشکر بر پایتخت مسلط گردید و فیصل مجبور به فرار شد، امّا فرارش فایده نداشت و سرانجام دستگیر و به مصر تبعید گردید، مصریها هم به جای فیصل، خالدبن سعود را بر حکومت ریاض و مناطق اطراف منصوب کردند.
۸٫ خالدبن سعود، ۱۲۵۳ ـ ۱۲۵۵ق.
وی در قاهره محاکمه گردید، اما محمدعلی پاشا او را تبرئه کرد و به جای خود درجزیزه العرب منصوب نمود. خالد یارانی داشت که میگفتند نباید حکومت از اولاد سعود کبیر به اولاد عبدالله بن محمد برسد. در این عقیده بسیاری از قبایل ریاض نظر موافق داشتند؛ بدین ترتیب حکومت به فرزندان سعود کبیر رسید و خالدبن سعود، هشتمین حاکم آنان گردیدکه امارتش دوسال دوام یافت.
۹٫ عبدالله بن ثنیان، ۱۲۵۵ ـ ۱۲۵۸ق.
وی با سپاهی که نجدی بودند، به خالدبن سعود حمله کرد. خالد توان مقابله با سپاه او را نیافت و ناگزیر به مکه گریخت و در همان جا درگذشت. وقتی خبر این جریان به فیصل ـ که در مصر محبوس بود ـ رسید و دانست که عبدالله قدرت را به دست گرفته و خالد نیز فرار کرده، با حیلهای از مصر گریخت و خود را به قصیم رساند و جمع بسیاری هم او را یاری نمودند. با کمکهای اهالی عنیزه توانست ابن ثنیان را در ریاض شکست دهد و وی را دستگیر و حبس کند. سرانجام نیز او را در سال ۱۲۵۸ق. به قتل رسانید.
۱۰٫ فیصل بن ترکی، ۱۲۵۸ ـ ۱۲۷۸ق.
حدود۲۰ سال حکومت وهابی با او بود. لیکن دولت عثمانی تصمیم به جنگ با فیصل، امیر ریاض گرفت. دولت مرکزی عثمانی لشکری را به فرماندهی شریف محمدبن عون، امیر مکه به قصیم فرستاد و اهالی قصیم را به اطاعت دولت مرکزی درآورد. سرانجامِ کار، این شد که صلحی با اهالی قصیم منعقد گردید که در مقابل، قصیمیها باید ۱۰ هزار ریال پرداخت نمایند. بدین ترتیب شریف با لشکر خود به قرارگاه برگشت و فیصل هم به تعهّد خود عمل کرد و هر سال ۱۰ هزار ریال بر طبق عهدنامه پرداخت مینمود. این امر هم چنان ادامه داشت تا اینکه فیصل فلج و کور گردید. او با همین مرض در سال ۱۲۸۲ق. درگذشت و به جای خود عبدالله را از میان چهار فرزندش به حکومت منصوب نمود که همین امر باعث درگیری میان برادران گردید.
۱۱٫ عبدالله بن فیصل الترکی، ۱۲۷۸ ـ ۱۲۸۴ق.
بعد از آن که عبدالله از طرف پدرش به حکومت رسید، یکی از برادرانش، که سعود نام داشت، بر ضدّ او شورید. این جنگها تا آنجا کشیده شد که به ضعف حکومت وهابی و استقلال بعضی از مناطق منجر گردید و ترکها بر احسا و قطیف مسلط شدند.
این درگیریها به خانواده آل سعود کشانده شد و عبدالله با پشتیبانی ترکها، مناطقی را اشغال نمود و سعود را از ریاض راند و خود در سال ۱۲۸۲ق. به ریاض بازگشت. این بازگشت زمانی اتفاق افتاد که مردم در قحطی شدید به سر میبردند و حتی مردار الاغ را میخوردند و پوستهای بزغاله را آتش میزدند و برای خوردن میساییدند و نیز استخوانهای حیوانات را میشکستند و آرد کرده، میخوردند. اگر چه این مردمان با جنگ و خونریزی نمردند، ولی گرسنگی آنها را از بین برد.( تاریخ نجدالحدیث، ص ۹۹)
۱۲٫ سعودبن فیصل ترکی، ۱۲۸۴ ـ ۱۲۹۱ق.
در جدال بین دو برادر؛ یعنی عبدالله وسعود، افراد زیادی کشته شدند. عبدالله از طرف ترکها حمایت میشد و سعود هم از انگلیسیها مواد غذایی میگرفت و این کمکها حتی بعد از پیروزی سعود، از سوی انگلیسیها، ادامه داشت و سرانجام، او در سال ۱۲۹۰ق. وارد ریاض شد و در سال ۱۲۹۱ق. درگذشت. اما عبدالله و برادرش محمد، ریاض را ترک کردند و در نزدیکی کویت در صحرای قحطان ساکن شدند و تا مدتها در امور حکومت دخالت نکردند.
۱۳٫ عبدالرحمان بن فیصل
بعد از سعود، امر حکومت به دست برادرش عبدالرحمان افتاد. او با برادرش سعود، میانه خوبی داشت. به همین جهت بود که حکومت به دست او افتاد؛ امّا با برادر دیگرش؛ یعنی محمد، درگیری داشت و محمد نیز با عبدالله روابط حسنهای برقرار کرده بود. این دو برادر توافق کردند حکومت را از دست عبدالرحمان بگیرند و هر کدام از محمد و عبدالله ـ که بزرگترند ـ امر حکومت را به دست گیرند و چون عبدالله بزرگتر بود، طبیعی بود که حکومت را او در اختیار بگیرد. به همین منظور، عبدالله که در صحرای قحطان ساکن بود، از سال ۱۲۹۳ تا ۱۳۰۵ق. به تدریج بازگشت. امّا دیگر، فرزندان سعود رضایت نداشتند تا عموی بزرگشان عبدالله، حکومت را در دست بگیرد. بنابراین، به عنوان اعتراض از ریاض خارج و در منطقهای به نام خرج مستقر شدند و برادران؛ محمد، عبدالله و عبدالرحمان، جبههای واحد به رهبری عبدالله به ضدّ فرزندان سعود تشکیل دادند. فرزندان سعود چند هفته مقاومت کردند اما با حمله عبدالله، همگی گریختند و بار دیگر عبدالله وارد ریاض شد و در آنجا ماند. او در سال ۱۳۰۵ق. از دنیا رفت.
درگیری و پایان آن بعد از درگذشت عبدالله، نزاع میان عبدالرحمان و فرزندان سعود بار دیگر آغاز شد و از سویی قبایل نجد به رهبری محمدبن رشید ـ که وهابی نبودند و با عثمانیهای حنفی پیمان داشتندـ به موفقیتهایی دست یافتند. فرزندان سعود از ناحیه قبایل حمایت مالی و نظامی میشدند و بدین ترتیب عبدالرحمان مجبور به فرار از نجد شد و به احسا و سپس به کویت و از آنجا نزد قبایل بنیمره، در نزدیکی منطقه ربعالخالی رفت. بعد از درنگی اندک، راهی قطر شد و از آنجا به کویت رفت و در آنجا رحل اقامت گزید. امیر کویت، شیخ محمدبن الصباح، برای عبدالرحمان حقوق ماهیانه قرار داد و بعد از آن دولت عثمانی، ماهیانه۶۰ لیره عثمانی به او اختصاص داد، اما چندی نگذشتکه دولت کویت حقوق ماهیانه را قطع کرد و ازآن پس، عبدالرحمان درسختی و فقر زیست، تا اینکه دوران دوم حکومت وهابی با مرگ وی پایان یافت.
تاریخ نویسان گفته اند:
«إنّ الوهابیه فقدت صیتها وبریقها لما توسّعت فوق طاقتها فانهزمت، وهکذا خسروا الأرض والحرکه الوهابیه»؛ زمانی وهابیت همه چیز خود را از دست داد که نفوذ و گسترش آن بیش از تحمّل و طاقت خود بود، لذا زمین و نفوذ را از دست داد. ”
دوره سوم حکومت وهابیها
۱۴٫ عبدالعزیزبن عبدالرحمان ۱۳۱۹ ـ ۱۳۷۳ق.
در مباحث گذشته آوردیم که عبدالرحمانبن فیصل، کارش نگرفت(العلاقات بین نجد و الکویت، ص۶۸) و سرانجام مجبور شد به همراه خانوادهاش به کویت پناهنده شود. یکی از فرزندان وی به نام عبدالعزیز، که در آن زمان ده سال داشت و در میان مردم کویت رشد یافته بود و هفت سال از دوران زندگیاش مصادف بود با ارتباط ودوستی پدرش عبدالرحمان و مبارک، امیر کویت، روزی نزد شیخ مبارک آمد و به او گفت: قصد دارم سرزمین نجد را از چنگ ابن رشید درآورم. آیا در این امر مرا یار میدهی؟ شیخ جواب مثبت داد؛ از این رو دویست ریال و ۳۰ تفنگ و ۴۰ شتر در اختیار او گذاشت. وی از میان بستگان خود به جمعآوری نیرو پرداخت که برادر و پسر عمویش، عبدالله بن جلوی او را یاری نمودند. این افراد که نزدیک به ۴۰ نفر بودند به نواحی ریاض رسیدند و با فریب نگهبانان شهر، وارد ریاض شدند و حاکم آن را کشته، سربازانش را مجبور به تسلیم کردند. بعد از آن که از پیروزی خود مطمئن شدند، ناصربن سعود را به سوی شیخ مبارک، امیر کویت، فرستادند تا بشارت فتح وپیروزی را به او بدهد و در ضمن، درخواست کمک از وی نماید. با محکم شدن حکومت در ریاض و قلع و قمع مخالفین، دیواری اطراف شهر ریاض کشیدند و شیخ مبارک هم از او حمایت میکرد. عبدالعزیز در حالی که ۲۲ سال سن داشت به حکومت رسید و پدرش را مشاور خود و پیشوای مسلمین منطقه گردانید. از جمله کارهای او میتوان به موارد زیر اشاره کرد:
الف: روابط سیاسی با عثمانی؛ دولت عثمانی از طریق شیخ مبارک، حاکم کویت، با عبدالعزیز تماس گرفت و از او خواست تا پدرش را برای مذاکره با والی بصره به آن دیار بفرستد. لذا پیمانی در سال ۱۳۲۲ق. بین دو طرف منعقد گردید که باعث سیطره تام عبدالعزیز بر مناطق تحت نفوذش گردید. البته عثمانیها با او شرط کردند که عبدالعزیز باید به عنوان یک حاکم از سوی عثمانی در آنجا امارت داشته باشد و از طرفی عثمانیها ملزم گردیدند که نگذارند آل رشید در اداره شؤون حکومتی آل سعود، دخالت کند.
ب: پیمان با انگلستان؛ عبدالعزیز در سال ۱۳۲۸ق. با مأمور رسمی دولت انگلستان در کویت ـ که نامش ویلیام شکسپیر بود ـ سه بار مذاکره کرد. وی نظرش را به این صورت با مأمور دولتی انگلستان ابراز نمودکه: الآن وقت مناسبی است تا نجد و احساء برای همیشه از سیطره عثمانیها رهایی یابد. نظر نماینده انگلیس هم، موافق نظر عبدالعزیز بود؛ از اینرو معاهدهای با هم منعقد کردند که بعد از آن انگلیس باید از دخالت در شؤون داخلی شبه جزیره عربستان بپرهیزد و عبدالعزیز هم متعهد گردید در صورتیکه قصد حمله به شهرهای دیگر را داشته باشد، قبل از آن، با ملکه انگلستان، مشورت نماید(کشفالارتیاب، ص۴۸) و هر چه آنان دستور دادند، عملکند. همچنین سعود ملزم گردید که از هرگونه تماس یا اتحاد یا معاهدهای با هر حکومت یا دولتی غیر از دولت انگستان، خودداری کند و امیر نجد نباید در این امر کوتاهی از خود نشان دهد و حق ندارد عقد اجاره یا رهنی یا مثل آن با دولتهای دیگر ببندد. و نیز حق ندارد هیچگونه امتیازی از طرف خود به دولتی از دول اجنبی یا سران دولت اجنبی، بدون موافقت با حکومت بریتانیا بدهد.
ابن سعود مثل پدرش متعهّد شدکه از هرگونه تجاوز و حمله به اراضی کویت و بحرین و اراضی شیوخ قطرعمان و سواحل آن، خودداری کند؛ چرا که تمام این شیوخ تحت حمایت دولت انگلستان میباشند و با دولت انگلستان معاهده دارند و جالب اینکه در هیچ جایی از این معاهده مشخص نشده که حدود عربی نجد کجاست. بالأخره با این معاهده، نجد و توابع آن تحت الحمایه انگلیس خوانده شد و این خود سیاستی بود از سوی دولت استعمارگر انگلستان تا بر بخش اعظم خاورمیانه تسلّط پیدا کند و در این امر هم موفّق گردید، به طوری که بعد از جنگ جهانی اوّل بر جزیره العرب مستولی شد. در قبال تعهّد سعود، بریتانیا در سال ۱۳۳۲ق. متعهّد شد ماهیانه مبلغ ۵ هزار استرلین به همراه ادواتی مانند مسلسل و تفنگ به سعود تحویل دهد.
وی در سال ۱۳۶۲ق. ضمن خطبهای که در مکه خواند، گفت: نباید فراموش کرد که هرکس در قبال عملی که بندگان انجام میدهند، از آنها سپاسگزاری ننماید، در حقیقت خداوند را شکر ننموده است.
سپس شروع کرد به تمجید از انگلستان به خاطر کمکهایی که به او کرده است و نیز به خاطر ایجاد امنیت راهها که سفر حجاج برای انجام فریضه حج ونیز ازاینکه اسباب معیشت را برای مردمان فراهم نموده و مردم در رفاه قرار گرفته اند، قدردانی نمود و در پایان گفت: به یقین برخورد بریتانیا با ما، از گذشته تا حال، برخوردی پاک و شایسته بوده است.
مرحوم مغنیه مینویسد:
کوچک وبزرگ میدانند که انگلیس و هم پیمانهای او و اصولاً هر دولت استعمارگر، محال است که کاری را به قصد خیر و برای انسانیّت انجام دهند و اگر میبینی که شهر یا شهرهایی، پر از کالاهای آنان است، این وسیلهای برای تحت نفوذ قرار دادن بازار مسلمین میباشد تا با تسلّط بر مایحتاج مردم، بر مقدّرات آنان دست یابند. استعمار در جایی که منافعش اقتضا میکند، حاضر است خون انسانها را بریزد(هذه هی الوهابیه، ص۱۳۵)
ج: وسعت دامنه حکومت؛ در آن برهه از زمان که عبدالعزیز با انگلیسیها روابط حسنه برقرار کرد، تغییر و تحوّلات اوضاع جهانی به نفع وی تمام شد؛ چرا که بعد از پایان جنگ جهانی اوّل و تسلیم ترکان عثمانی وتقسیم آلمان، نقش ترکان در جزیره العرب پایان گرفت و از آن پس دولت انگلستان تمام شؤون این جزیره را در اختیار گرفت. از آنجا که بریتانیا اهداف خود را با حمایت از عبدالعزیز بهتر به دست میآورد، پیمانی را که با هاشمیها بسته بود و به آنان قول داده بود که در شمال حجاز، برایشان یک دولت بزرگ تشکیل دهند، خیانت نمود. دلیل خیانت آن بود که عبدالعزیز با هاشمیها ضدّیـّت داشت و از طرفی عبدالعزیز مناطق حائل و حجاب و عسیر(آل سعود ماضیهم و مستقبلهم، ص۱۰۴) را اشغال کرده بود و سیاستی زیرکانه از خود نشان میداد.
د: هجوم به حجاز
وهابیون در سال ۱۳۴۰ق. به عربهای منطقه الفرع، که از قبیله حرب بودهاند، یورش برده پارچهها و فرشهای گران قیمت را غارت نمودند. عربهای منطقه الفرع هم دست به سلاح برده، به دنبال مهاجمان روان گردیدند و هر آنچه از اموال که ربوده شده بود، از آنها باز پس گرفتند و جمعی از وهابیون را به قتل رسانده، بقیّه پا به فرارگذاشتند. از آنجا که بین اهالی منطقه الفرع و مردمان نجد روابط تجاری برقرار بود و هر ساله نجدیها برای خرید خرما به این منطقه میآمدند، با به وجود آمدن چنین جریانی، دیگر نجدیها برای خرید خرما نیامدند که این خود ضربهای به اقتصاد منطقه الفرع زد.( کشفالارتیاب، ص۵۰)
هـ: کشتار حجاج یمنی؛ در۱۳۴۱ق. وهابیون با گروهی از حجاج یمنی برخورد کردند. از آنجا که این حجاج همگی مسلح بودند، وهابیها به دروغ به آنها اَمان دادند و همه را خلع سلاح کرده، در راه حجاج را همراهی نمودند. لیکن هنگامی که به دامنه کوه رسیدند، سپاه وهابی به بالای کوه رفت و در حالی که حجاج یمنی در زیر کوه مستقر بودند، به ناگاه بر آنان تاختند و بر سرشان سنگ ریختند و با گلولههای آتشین همگی را ـ که ۱۰۰۰ نفر بودند ـ به قتل رساندند و در این میان فقط دو نفر زنده ماندند که فرار کرده و ماجرا را گزارش دادند.( کشف الارتیاب، ص ۵۴)
و: حمله به طائف؛ در سال ۱۳۴۲ق. وهابیون به حجاز حمله کردند و شهر طائف را محاصره نموده، وارد شهر شدند و به قتل عام مردان و زنان و کودکان پرداختند. سفّاکان وهابی حدود ۲۰۰۰ نفر از اهالی طائف را که در میان آنها علما و صلحا نیز بودند، به قتل رسانیدند و اموال این مردم مسلمان را به غارت بردند. شرح وقایع و جنایاتی که آنها در این شهر مرتکب شدهاند، آن قدر هولناک است که تن آدمی را میلرزاند. حتی وقتی این فجایع را برای عبدالعزیزبن سعود بازگو کردند، او وقوع چنین حادثهای را تقبیح نکرد، بلکه فقط این سخن پیامبر گرامی را ـ که در مورد عمل زشت خالدبن ولید در روز فتح مکه فرموده بود ـ به عنوان عذر بیان کرد: “اللهمّ إنّی أبرأ إلیک ممّا صنع خالد”( همان، ص۵۲)
پس از آنکه عبدالعزیز، بر طائف چیره شد، دیگر در مناطق حجاز مشکلی نمیدید. اما در حمله نظامی به مکه، از خود تعلّل نشان داد و منتظر نظر انگلیسیها بود که او را از ادامه حملات نظامیاش منع میکردند. امّا سیاست بریتانیا ناگهان تغییر نمود و در صدد برآمد که ملک حسین و فرزندان او را کنار بگذارد. به همین خاطر حاکم نجد وسیلهای برای اجرای سیاستهای انگلستان (کوبیدن عرب توسط یک فرد عرب)، گردید و انگلستان با ادامه عملیات او موافقت نمود.
ز: هجوم به شرق اردن؛ گروهی از وهابیون در سال ۱۳۴۳ق. بر اعرابی که در شرق اردن در امنیّت به سر میبردند، حمله کردند و در امّالعمد و نواحی آن بسیاری را به قتل رسانده، اموالشان را تاراج کردند. امّا چندان نتوانستند دوام بیاورند و با تلفاتی که داده بودند، برگشتند؛ اما تجهیزات و هواپیماهایی که انگلیسیها در اختیار عبدالعزیز قرار داده بودند و خودشان هم در جنگ، با نفراتشان او را یاری میدادند، به معرکه برگشتند و در حالیکه در حمله اوّل ۳۰۰ تن از یاران خود را از دست داده بودند به قتل و کشتار پرداختند.
ح: تسلّط بر مکه؛ این واقعه در سال ۱۳۴۳ق. اتفاق افتاد. گمان ملک حسین این بود که به زودی انگلیسیها برای نجات مکه از دست وهابیون وارد این شهر میشوند. به همین دلیل نامهای به کنسولگری بریتانیا در جدّه نوشت و یادآوری کردکه در مکه حالت هرج و مرج وجود دارد. کنسولگری بریتانیا بعد از هماهنگی با دولت مرکزی خود، در جواب نوشت: حکومت بریتانیا سیاستی مبنی بر عدم دخالت در امور دینیّه اتخاذ نموده است، لذا از ما نخواهی در هر نزاعی که مربوط به اماکن مذهبی اسلام است مداخله نماییم.
ناجی الأصیل نماینده ملک حسین در لندن نامهای به وزارت خارجه بریتانیا نوشت و در آن نامه بیان نمود که طبق معاهده، لازم است بریتانیا از وضعیّت هرج و مرجی که وهابیون در اماکن مقدس به بار آوردهاند، دخالت کنند و آنها را از مناطقی چون طائف اخراج کنند. جوابیکه به این نماینده داده شد این بود که بریتانیا نمیخواهد خود را در زد وخوردهاییکه بین امیران مستقلّ عرب در املاک مقدّس اسلامی رخ میدهد، وارد نماید.
ط: خلع خاندان هاشمی؛ بریتانیا اهرمهای زیادی برای فشار بر ملک حسین و خاندان هاشمی به کار گرفت تا با وهابیت کنار بیاید؛ از جمله اهرمهای فشار، قطع کمکهای مالی بود؛ به طوریکه خاندان وی از پرداخت ماهیانه شرطهها (پلیس) و لشکریان عاجز ماندند(آل سعود ماضیهم و مستقبلهم، ص۱۳۵) و وضعیت طوری شدکه ملک حسین نتوانست تحمّل نماید؛ از اینرو بزرگان حجاز از جمله اشراف مکه و علمای دین و نیز بزرگان تجار را در جدّه جمع کرد. آنها قرار بر این گذاشتند که برای خوشایند ابن عبدالعزیز، ملک حسین از حکومت خلع گردد و بالأخره راضی شد به نفع فرزندش در سال ۱۳۴۳ق. از سلطنت کنارهگیری کند و حکومت را به فرزندش بسپارد. پس از سه روز، وی با اموالش به جدّه فرستاده شده، امّا بریتانیا بر حضورش در جده سخت گرفت و به او نامه نوشت و در ضمن به او هشدار داد تا شهر را ترک کرده، از دستورهای عبدالعزیز سرپیچی نکند. لذا با اجبار به مدینه منوّره، مسافرت نمود و اندکی بعد، آن شهر را ترک و به طرف قبرس حرکت کرد و در همان جا ماند تا این که در سال ۱۹۳۱م. درگذشت. جنازه وی به اردن منتقل و در مسجدی که الأقصی نام داشت، دفن گردید.( آل سعود ماضیهم ومستقبلهم، ص۱۳۵)
ی: ورود وهابیون به مکه؛ بعد ازآنکه ملک حسین و فرزندش از مکه خارج شدند و به جده رفتند، وهابیون بدون هیچ گونه جنگ و خونریزی، وارد مکه شدند و خانه ملک حسین را غارتکرده، بر تمامی اموال و دارایی وی مسلّط شدند.
بعد از به دست گرفتن امور مکه، جنگی میان وهابیون و ملک علی ـ که در جده متحصن شده بود ـ درگرفت و به خاطر همین جنگ، آن سال مراسم حج تعطیل گردید. وهابیون خالدبن لوی را به عنوان حاکم مکه برگزیدند و سپس اهالی مکه را مجبور کردند که در هر روز نماز را در پنج وقت به جماعت برگزار کنند؛ مردم را از استعمال دخانیّات منع نمودند و نیز مردم را از برگزاری جشنی که در سالروز ولادت آن حضرت (برپا میکردند، ممنوع کرده، از زیارت قبور، جلوگیری میکردند و هر کس برخلاف دستورات آنها، عمل میکرد، به زندان افتاده، جریمههای مالی از آنها دریافت میکردند.
ک: نیرنگ وهابیها
وقتی که عبدالعزیز وارد مکه شد، به دیدار لشکریان رفت. از سویی نیز جلسهای با علما برپا کرد و آنها را مجبور نمود تا نیروهای وهابی را که از دست پروردههای ابن عبدالوهاب بودند، به رسمیّت بشناسند. وی در زمان جنگ با ملک علی میگفت: همانا من به حجاز آمدم تا شما مردم را از دست اشراف نجات دهم. در هر حال نیامدهام تا حکومتی برپا کنم و مال و اموالی به دست بیاورم. من تابع رأی عموم مسلمین هستم.
البته این سخنِ عبدالعزیز حیلهای بود که معمولاً حاکمان ظالم از این روش برای نیرنگ به مسلمین استفاده میکنند؛ به طوری که وقتی اسراییل «خذلهم الله تعالی» در سال ۱۹۶۷م. اراضی فلسطین را اشغال نمود، رهبرانش همین سخنان را بر زبان جاری مینمودند.
ل: محو آثار بقیع؛ ابن عبدالعزیز پس از استقرار حکومتش، شروع به تخریب آثار اسلامی در مکه و جدّه و مدینه نمود؛ به طوری که در مکه، گنبد عبدالمطلب و ابیطالب و امالمؤمنین خدیجه و نیز محل تولد پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) و فاطمه زهرا را ویران نمود و وقتی وارد شهر جدّه گردید، گنبدی که بر روی قبر حوّاقرار داشت، خراب کرد. او حتّی در تمام شهرهای حجاز که بر روی قبرها بناهای گنبدی شکل داشت، همین اعمال را انجام داد. و در زمانی که مدینه را محاصره نمود، مسجد حمزه را با خاک یکسان کرد.
علی الوردی میگوید:
«بقیع مقبره اهالی مدینه در زمان رسول خدا (صلی الله علیه وآله) و بعد از آن حضرت بوده است که در آن عباس و خلیفه عثمان و زنان پیامبر (صلی الله علیه وآله) و جمع کثیری از صحابه و تابعین به خاک آرمیده بودهاند و نیز چهار تن از امامان معصوم (امام حسن، امام سجاد، امام باقر و امام صادق) دفن گردیدهاند و شیعیان بر روی این قبور مبارک، ضریح باشکوهی که با ضرایح معروف در عراق و ایران شباهت داشت، ساختند. تمام این قبور، تا چهار ماه اوّل که عبدالعزیز بر جزیرهالعرب مسلط شد، آباد بودند و از آنجا که ابن سعود ادامه کار خود را همراهی وهابیون میدید و بدون آنان نمیتوانست مشروعیّت خود را حفظ کند، به ناچار در ماه رمضان ۱۳۴۲ بزرگ علمای نجد را که عبداللهبن بُلیهد بود، به مدینه فرستاد تا زمینه انهدام قبور مدینه را فراهم نماید. وی وقتی به مدینه رسید، تمام علما را جمع کرد و سؤالِ از پیش طراحی شده را بر علمای مدینه عرضه داشت و گفت: علمای مدینه منوّره درباره ساختن بنا بر قبور و مسجد قرار دادن آن چه میگویند؟ آیا جایز است یا نه؟ اگر جایز نیست و به شدّت در اسلام ممنوع است، آیا تخریب و ویران کردن و جلوگیری از گزاردن نماز در کنار آن لازم و واجب است یا نه؟ و اگر در زمین وقفی مانند بقیع که با قبه و ساختمان بر روی قبور مانع از استفاده از قسمتهایی شده است که روی آن قرار گرفته، آیا این کار غصب قسمتی از وقف نیست که هر چه زودتر باید رفع گردد تا ظلم از بین برود؟ و آن چه را که جهّال درکنار این ضرایح انجام دهند، از قبیل مسح ضرایح و خواندن صاحبان قبور به همراه خداوند و تقرب جستن با نذر و ذبح و نیز روشن کردن چراغ بر روی قبور، آیا جایز است یا نیست؟ و نیز آنچه را که مردم در کنار خانه پیامبر (صلی الله علیه وآله) انجام میدهند، مثل: دعا و گریه و طواف دور خانه پیامبر و بوسیدن و مسح نمودن و آن چه که در مسجد انجام میدهند از قبیل: ترحیم و تذکیر بین اذان و اقامه و اعمالی که قبل از فجر در روز جمعه به جا میآورند، آیا مشروع هست یا نیست؟ و…
علمای مدینه جوابی را که خوشایند ابنسعود بود، عرضه کردند. به دنبال فتاوای علمای مدینه، قبور شهر مدینه، به خصوص بقیع ویران گردید. این حادثه اسفبار، در جهان اسلام، مخصوصاً در بلاد شیعهنشین با اعتراض عمومی روبه رو شد. علما درسهای خود را تعطیل کرده، بازاریها مغازههایخود را بستند و اجتماعات عظیمی تشکیل شد و به سوگ نشستند. و تلگرافهایی به سران و علمای جهان اسلام مخابره و اعمال آل سعود را محکوم نمودند.
علی الوردی میگوید: روزنامههای عراق مقالاتی را در محکوم کردن اعمال ابن سعود، منتشر نمودند.
روزنامه العراق در سر مقاله خود نوشت: کار تمام شد و ابن بُلیهد با فتوای خود، بزرگترین خدمت را در حق ابن سعود نمود. و فتوای صادره از او همانند تیری است که جگر عالم اسلام را هدف قرار داد و آن را به شدت دردناک نمود. در این روزنامه مقالهای به قلم اسماعیل آل یاسین از کاظمین، منتشر گردید که نوشته بود:
ای مسلمین، این چه خفقانی است که در آن گرفتار شدهاید. این چه سُستی است که شما را وادار به سکوت نموده و در مقابل قضایای زشت و زنندهای که آن یاغی در بلاد اسلامی انجام میدهد و دل هر مسلمانی را به درد میآورد، عکسالعمل نشان نمیدهید.
محمّد گیلانی نقیب اشراف بغداد، بعد از انتقاد از عملکرد وهابیون نسبت به تخریب قبور میگوید:
ساختن بنای گنبدی شکل بر روی قبور، مخالفت با سنّت نبوی نیست؛ چون پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم)، در حجره عایشه دفن گردید. این حجره دارای دیوارها و نیز سقفی شبیه گنبد است. و در ادامه گفت:
بوسیدن ضریحها، از باب بوسیدن شخصی است که محبوب است و هیچ گونه منعی از آن در اسلام نرسیده است.
سیّد صدر الدین صدر میگوید: قسم به جانم، یقیناً هول و هراسناکی فاجعه بقیع، گرد پیری بر سر طفل شیرخوار مینشاند و این فجایع ابتدای مصیبت است که آرام گرفتن نسبت به آن درست نیست. آیا مسلمانان نباید برای رضای خداوند، حقوق باقی مانده انسانهای هادی و شفیع را رعایت کنند؟
گفتنی است که جریان بقیع و تخریب آن توسط وهابیون در شوّال سال ۱۳۴۳ق. اتفاق افتاد(لمحات اجتماعیه، ص۳۰۵)
م: نزاع بین عبدالعزیز و یاران او؛ بعد از آن که عبدالعزیز با تأیید دولت بریتانیا، حکومت را در دست گرفت و شریف حسین و فرزندش را از حجاز تبعید نمود و حکومت نجد و حجاز را در اختیار گرفت، بین او و یارانش ـ که تاریخ نام آنها راگروه الاخوان ثبت کرده ـ برخورد جدّی رخ داد و آن، مسأله تفسیر فلسفه وهابیّت بود. عبدالعزیز با کفّار (دولت بریتانیا) روابط دوستانه داشت و نیز در مسائل دینی اهل تساهل بود و… القابی از قبیل: السلطان، الملک،… برای خود در نظر میگرفت که مورد نکوهش بعضی از یارانش میشد و نیز سبیل خود را بلند میکرد، سربندی به سر میبست.
فرزند خود را برای دیدار از مصر و نیز معالجه به آن دیار فرستاد؛ چرا که بلاد مصر از نظر الاخوان، بلاد کفار شمرده میشد و همچنین فرزند دیگرش فیصل را برای دیدار از کشورهای اروپایی به فرنگ فرستاد، برای جنگ، از ماشینها و تجهیزات مخابراتی که از ساختههای اروپاییها بود، استفاده میکرد. همه اینها بدعتهایی بود که الاخوان او را بدان متهم میکردند. الاخوان معتقد بود که عبدالعزیز باید به دولتهای همسایه مثل عراق و اردن حمله برد و کشورهایشان را جهت انتشار آیین وهابیت اشغال کند.
صاحب کتاب تاریخ نجد میگوید: الاخوان عبدالعزیز را مشکل دیگری برای خود میدیدند؛ از این رو علیه او طغیان کرده، مردم را نیز مجبور به شورش میکردند. الاخوان به راحتی با کسانی که از آنها تبعیّت نمیکردند، جنگیده، آنها را تکفیر کرده، مال و اموالشان را به یغما میبردند و به بادیهنشینهایی که یاریشان نمیکردند، میگفتند: تو ای بادیهنشین، مشرک هستی و خون و مالت هدر میباشد. از اعمال و جنایاتشان چنان ترسی در دل مردم پدید آمده بود که مردم احساس امنیّت نمیکردند.
صاحب تاریخ المملکه العربیّه السعودیّه مینویسد: الاخوان مخالف علم و تکنولوژی بودند و هرگونه صنعت جدید را شرک و کفر قلمداد میکردند؛ مثلاً در مورد تلفن، تلگراف، ماشین، ساعت و آهن ربا میگفتند: اینها سحری هست که شیطان انجام میدهد، از به کارگیری این وسایل و انتشار آن جلوگیری کرده، بدین ترتیب مانع پیشرفت و تمدن میشدند و کشور را عقب نگه میداشتند.
ن: اجتماع معارضین؛
در سال ۱۳۴۵ق. رؤسای معارضین به رهبری فیصل الدرویش در منطقه الغطغط جمع شدند و مواردی را که با عبدالعزیز تفاهم نداشتند، یادآوری نمودند، از جمله:
۱٫ سفر پسر سعود به مصر،
۲٫ سفر فرزند دیگرش (فیصل) به لندن،
۳٫ به کارگیری تلگراف، تلفن و ماشینآلات،
۴٫ خطر تجارت با کویت؛ چرا که مردمانش کافرند و مبانی وهابیت را قبول ندارند،
۵٫ منع قبایل اردنی و عراقی از چراندن گوسفندانشان در اراضی مسلمین،
۶٫ مخالفت با دولت درباره تسامح با خوارج (شیعیان !) در احساء و قطیف.
عبدالعزیز یا میبایست آنها را به اسلام هدایت میکرد و یا آنها را به قتل میرساند. عبدالعزیز برای حل این مشکل، جلسهای تشکیل داد و تمام اعضای معارضین به جز سلطانبن بجاد را دعوت نمود.
ابنبجاد حاکم حجاز بود و اصرار بر حضور نداشتن در این جلسه داشت و دلیلش این بود که اطمینانی به عبدالعزیز و سخنان وی نداشت؛ به خصوص بعد از این که ابن بجاد او را تحریم و تکفیر و عزل کرد.
ص: حمله به الاخوان؛ در سال ۱۳۴۶ق. در عراق مذاکراتی مبنی بر استقرار سربازخانه و تجهیز نظامیان به وسایل مخابراتی و زرهپوشها، در نزدیکی مرزهای نجد، صورت گرفت تا بر نقل و انتقالات نظامی صحرانشینان نجد، نظارت داشته، از هرگونه تحریکات نظامی علیه دیگر کشورها جلوگیری نمایند. در اثنای مذاکرات، به ناگاه الاخوان به سربازخانه حمله کردند و حدود ۲۰ نفر از آنان را کشتند. حملات آنان بر عشایر عراق و قتل و غارت مردم، ادامه داشت.
در این میان هواپیماهای انگلیسی به اصرار حاکم عراق به پرواز درآمدند و اعلامیههایی جهت هشدار به الاخوان، پخش کردند. امّا این گروه به هشدار انگلیسیها توجهی نکردند و هواپیماهای بریتانیایی با بمبهای خود، جماعت الاخوان را تار و مار کردند. سرکوبی الاخوان، ابن سعود را بین تسلیم و یا مذاکره قرار داد؛ لذا مذاکره با دولت بریتانیا را برگزید. ابن سعود سپس معارضین را دعوت نموده و در اجتماع آنها اظهار داشت که برای جنگ با بریتانیا نیاز به نیرو و قدرت کافی است که متأسفانه در اختیار نداریم.
الاخوان، تبلیغات خود را بر ضدّ حکومت گسترش داد. در همه جا اعلام میکرد که حکومت میخواهد اساس دین را ویران نماید و با کفار روابط دوستانه دارد
اینها در حالی که پنج هزار نفر بودند، شروع به تهاجم بر عشایر نمودند. در سال ۱۳۴۹ق. لشکری به استعداد پانزده هزار نفر از عشایر تشکیل شد و به نبرد با الاخوان پرداخت و سرانجام این گروه متحمّل شکست شدند. از جمله عوامل شکست الاخوان این بود که علما همگی با عبدالعزیز همدست بودند. همین سبب ضعف جنبش الاخوان گردید و حماسه دینی آنها را کمرنگ جلوه داد.
ع: مشکل دیگر؛ بعد از آن که لشکر عثمانی شکست خورد و از هم پاشید، عبدالعزیز از بقایای سربازان عرب عثمانی، لشکری جدید تشکیل داد که مجهّز به ماشینها و سیستم مخابراتی بود و نیز مدارس جدیدی در نجد تأسیس کرد. علمای نجد با اعمال او مخالفت کرده، صدای اعتراض خود را به تمام شهرها رساندند. آنها میگفتند: آموزش و تعلیم و تدریس دروس جغرافیا و رسم و نقاشی و همچنین تدریس و یادگیری لغات بیگانه در مدراس جایز نیست.
آنان سینما، نور افکن و هواپیما را قبول نداشتند و میگفتند که مسافران هواپیماها، پروردگارشان را تهدید میکنند…
ف: یک ماجرای شگفت؛ ملک عبدالعزیز با گروهی از انگلیسیها در قصر خود نشسته بودند که مؤذن شروع به اذان گفتن نمود. امام جماعت به نماز ایستاد و نمازجماعت برپا گردید. امام جماعت این آیه را خواند: «وَلا تَرْکَنُوا إِلَی الَّذینَ ظَلَمُوا…» (عبدالعزیز به طرف امام جماعت حمله برد و او را کتک زد و گفت: ای خبیث، تو را به سیاست چه کار؟ آیه دیگر پیدا نمیشد که بخوانی؟ !
س: بحران جدید؛ پس از آن که بر جنبش الاخوان، غلبه کرد و مخالفت بزرگان را فرو نشانید، در سال ۱۳۴۸ق. دچار بحران اقتصادی سنگینی شد، به طوری که حجّاج در آن سال به چهل هزار نفر تقلیل پیدا کردند و ساکنان حجاز دچار گرسنگی شدند و از حجاج یاری طلبیدند تا کمکی به آنها کنند. آنان از مازاد غذای حجاج و نیز از پوست میوهها، برای ادامه حیات استفاده مینمودند.
عبدالله فیلبی مینویسد:
اضطراب و پریشانی بر ملک عبدالعزیز غلبه نمود، به طوری که در یکی از روزها پرده از این اضطراب برداشته، گفت: ما با فاجعه اقتصادی مواجهیم به طوری که تمام بلاد را در برگرفته است.
وی گوید: من به عبدالعزیز گفتم: شهر تو مملوّ از گنجهای مدفون از قبیل نفت و طلاست و تو عاجز هستی از این که آن گنجها را بیرون آوری و از طرفی به دیگران هم اجازه نمیدهی تا از طرف تو به اکتشاف بپردازند. عبدالعزیز در جواب گفت: اگر من کسی را پیدا کنم کهیک میلیون جنیه (واحد پول مصر) بیاورد، من هم هر آن چه او از امتیازات در بلاد من میخواهد، به او میدهم.
ث: رقابت برای کسب امتیاز نفتی؛ از زمانی که غرب دریافت که در مناطق نجد گنجهای مخفی از قبیل نفت و… نهفته است، شروع به رقابت برای کسب امتیاز حفاری نمودند. به طوری که دو شرکت عمده برای کسب امتیاز حفاری وجود داشت: یکی شرکت آمریکایی و دیگری شرکت بریتانیایی، که نهایتاً شرکت آمریکایی موفق به کسب امتیاز در سال ۱۳۵۳ق. گردید. بدین ترتیب بین مستر ملتون نماینده شرکت آمریکایی و شیخ عبدالله سلمان، نماینده حکومت سعودی در این زمینه پیمانی منعقد گردید.( الوریدی، ص۳۵۱)
کسب امتیاز نفتی برای آمریکا قدم اول برای سیطره بر منابع عظیم ثروت در شبه جزیزه عربستان بوده است. بعد از آن، آمریکا نفوذ خود را کمکم وسعت بخشید؛ به طوری که تمام منابع و ثروت عربستان را در دست گرفت که تا امروز ادامه دارد.
خ: خاندان عبدالعزیز؛ الوردی میگوید: عبدالعزیز کثیرالازواج بود که نمونهاش در عصر ما یافت نمیشود، به طوریکه دختر بچههای او ۴۵ نفر بودند حال معلوم نبودکه دختران جوانش چند نفر بودند و در زمان مرگش بیش از ۳۰۰ پسر و نوه داشت….
خانوادهاش جزو طبقه ممتاز اجتماعی بودند و اعمالشان فوق قانون بود. در اثر ثروتی که از پول نفت نصیبشان گردید، غرق در خوشگذرانی و شهوات بودند.
ذ: فرجام عبدالعزیز؛ در سال ۱۳۶۷ق. پیر و سالخورده و بیمار گردید و دیگر نمیتوانست حرکت کند. به ناچار با صندلی متحرک (چرخ دار) جابه جا میشد و فرسودگی او را از پای درآورده بود و نمیتوانست چیزی را تشخیص دهد و چندان رغبتی برای کارهای حکومتی در خود نمیدید. سرانجام در سال ۱۳۷۲ق. در حالی که ۷۷ سال سنّ داشت، درگذشت. و پادشاهی به سعود رسید و فیصل را ولیعهد خود نمود.( آل سعود، ماضیهم و مستقبلهم، ص۱۶۶)
پس از او نیز تا کنون سایر پسرانش بر مسند حکومت عربستان تکیه زدند.